یک ماه بعد...
قسمت نهم برنامه که تموم شد قرار شد هر تیم بره و کم و کاستی هاش رو جبران کنه و خودش رو برای حضور جلوی سرمایه گذار ها آماده کنه
ما برگشتیم کاشان
من نشستیم روی شکل نهایی پریز هوشمند کار کنم
با فتوشاپ چند تا طرح کشیدم که ذهنمون رو به ظاهر نهایی پریز نزدیک کنه
یه پریز گرد و توپولی
با LED های فول کالر که دور تا دور پریز باعث میشد پریز بتونه شب ها مثل شب خواب عمل کنه
رنگش هم قابل کنترل بود
با اینکه ما توی تهران محصول رو خیلی پیش بردیم اما طراحی بردمون هنوز کامل نشده بود
همونطور که گفتم قطعه وایفای که ما ازش استفاده میکردیم (برای علاقه مندان ESP8266) یک قطعه فوق العاده حساس به تغذیه (برق) بود
باید ورودی برقش کاملا اوکی میبود وگرنه درست کار نمیکرد یا میسوخت
من اومدم کاشان دنبال یکی که بتونه برام یه برد طراحی کنه
جوینده یابنده است
یک نفر پیدا کردم که بتونه برامون برد رو طراحی کنه
علی غفوری
الان میگید تعداد علی ها زیاد شد
درسته تا الان پنج تا علی داریم
من علی لطفی علی غفوری علی سعدآبادی (دکتر) و پارسا
که پارسا اسم واقعیش مهدی بود ولی صداش میکردن پارسا
رفتم پیش علی غفوری
علی غفوری یه پسره
که همسن من هست
بچه باحالی هست
ازش خواستم باهم عکس بگیریم که بزارم توی پیجم قبول نکرد وگرنه میتونستید ببینیدش
چن روز با ماشین از خونه تا محل کارش رفتم و اومدم تا تونیستیم بالاخره یه برد درست کنیم که کار کنه
یه برد که وقتی بزنیش به برق مطمین باشی که صد در صد کار میکنه
خیالم داشت راحت میشد
گفتن پاشید بیایید تهران ادامه کار ها رو اینجا انجام بدید
کجا؟
خانه مستند
همون بن بست مهرگان پلاک سه
همونجا که اولین بار رفتیم
همون مرحله انتخابی کارساز
باید اونجا میخوابیدیم
مستند برگردن ما حق داره
چون هم خونه شون خوابیدیم و هم ازش پخش شدیم
بچه ها هم اومدن
یعنی فکر کنم تهران بودن
یه مدت باهم کار کردیم
ما میرفتیم
اونا میومدن
ما میرفتیم دانشکده شون (دانشکده کارآفرینی)
اونا میومدن خانه مستند
همینجوری باهم کار ها رو پیش میبردیم تا وقتی که ترم شون تموم شد و خوابگاه رو ازشون گرفتن
اینجا بود که خیلی کار براشون سخت شد
بچه ها اهل مشهدن
خانواده هاشون مشهد زندگی میکنن
اما خودشون دانشگاه تهران درس میخونن
باید بگم خوشحال بودم که دوستانم دانشجویان دانشگاه تهران بودن
اما حالا که اونا جا نداشتن بخوابن باید چیکار میکردیم
فکرش رو بکنید
تمام وسایل زندگیتون رو توی چمدون بریزید و بخواهید برگردید خونه اما نشه
بچه ها باید یه جوری تا پایان مسابقه تهران میموندن
خانم قدریان خواهرش تهران زندگی میکردن
این خوب بود
خانم قدیریان رفت خونه خواهرش
اما حسین باید چیکار میکرد؟؟
واقعا حسین خیلی اذیت شد
بعضی شب ها توی ماشین میخوابید
تا اینکه چند روز آخر اومد خانه مستند کنار ما
اون هفته آخر بود که ما تلاشمون به نهایت خودش رسیده بود
اوووووووووووووووووف
بعضی شب ها تا ساعت ۲ هم کار میکردیم
واقعا برام لذت بخشه
وقتی به اون روز ها فکر میکنم لذت میبرم
از این همه هماهنگی و تلاش
قالب پریز رو طراحی مجدد کردیم
جعبه اش رو طراحی کردیم (من با کمک بچه ها - اینو گفتم که بدونید تمام کار ها رو خودمون انجام دادیم)
براش دفترچه راهنما درست کردیم (به کمک خانم قدیریان و دوستاش به انگلیسی هم ترجمه کردیم)
کارت ویزیت برای نسمارت ساختیم
بچه ها طرح های خلاقانه برای تبلیغات دادن
همه این ها با جزییات انجام شد
توی این مدت یک ماه محمد اپ رو بازطراحی کرده بود و ظاهر خیلی خوشگلی داشت
تقریبا یه محصول کامل داشتیم
یعنی یه محصول که میشد به صورت کامل ازش استفاده کرد
خریدش
درش رو باز کرد
راهنماش رو خوند
اپ اندروید یا iOS اش رو نصب کرد
پریز رو به برق متصل کرد
و ازش استفاده کرد
علاوه بر پریز ما یه سرپیچ هم درست کرده بودیم که طرز کارش دقیقا مثل همون پریز بود با این تفاوت که بین لامپ و سرپیج قرار میگرفت
با این تعاریف ما فکر میکردیم برنده ایم
از رقبا چیز خاصی نمیدونستیم اما چیز خاصی هم ندیده بودیم
به صورت کامل برای پولی که قرار بود بهمون بدن برنامه چیده بودیم (هرچند من سهم خودم رو قرار بود به محمد بدم)
به چیزای خییییییلی بزرگ فکر میکردیم
حتی حسین و خانم قدیریان بخشی از اون رو اجرایی کرده بودن
مذاکره با شرکت های پخش
مذاکره با وارد کنندگان قطعات الکترونیکی
و....
حسین دفتر کار هم جور کرده بود
به آینده می اندیشیدیم
و خودمون رو برنده قطعی میدونستیم
برای همین موضوع تممممممممممام وقت و توانمون رو گذاشته بودیم روی پروژه
به حساب قرار بود شبکه سه پخش بشیم
قرار بود زندگی هممون تغییر کنه
قرار بود دیده بشیم و از این راه همکاری های بیشتری جذب کنیم
ما دکتر سعدآبادی رو داشتیم
زندگیمون رو در بهترین حالت خودمون میدیدیم
واااااااااای
ما یه محصول کامل داشتیم
یه تیم درست حسابی داشتیم
یه منتور عااااااااالی داشتیم
یه عالم لینک داشتیم (آشنایی با دکتر فردیس و دکتر باستانی و عوامل برنامه و کسایی که توی برنامه به واسطه کارساز باهاشون آشنا شده بودیم)
اینا آینده خیلی روشنی رو به ما نشون میداد

خب
باید روی ارایه کار میکردیم
وای که فکر کردن روی ارایه و اینکه باید چه چیز هایی بگیم خسته کننده بود
من پا شدم رفتم بیرون و با خودم فکر میکردم که باید چی بگیم
به این نتیجه رسیدم که صادقانه کار خودمون رو توضیح بدیم
اینکه مردم فکر میکنن میدونن خانه هوشمند چیه ولی در اصل نمیدونن
اینکه مردم فکر میکنن خانه های هوشمند حتما برای پول داراست و خیلی گرونه در صورتی که اینجوری نیست
و....
همه اینا رو کنار هم قرار دادم رفتم پیش بچه ها
گفتم بچه ها توجه کنید لطفا
محمد که مثل همیشه سرش توی لبتاپ بود و توجه نمیکرد
گفتم محمد با تو ام گوش بده
گفت هان؟
گفتم گوش میدی؟
گفت آره آره بگو گوشم با توعه
حسین و خانم قدیریان نگاهم کردن گفتن خب بگو دیگه
یه خورده خنده ام گرفت ولی شروع کردم به گفتن
به کلی باهاش مخالفت شد
اما با اصرار من و با توجه به اینکه واقعا چیز بدی هم نیست قرار شد ارایه رو با موضوع مشابهی شروع کنیم
به پیشنهاد بچه ها شروعمون این شد
تا قبل از کارساز فکر میکردم خانه هوشمند واقعا چیز پیچیده و گرونی هست اما وقتی اومدم و دیدیدم نظرم عوض شد
این دیالوگ خانم قدیریان بود که باید ارایه رو شروع میکرد
همینجوری ادامه دادیم
نوشتیم
ایراد گرفتیم
خط زدیم
پیشنهاد دادیم
خط زدیم
پیشنهاد دادیم
مخالفت کردیم
تا اینکه یه متن تموم شده رو تونستیم روی برگه بیاریم
(من هنوز اون متن های قبل که روی برگه نوشته شده رو دارم)
اینا فکر کنم شب قبل از فینال بود
پا شدیم بریم پیش دکتر سعدآبادی نشونش بدیم و بیشتر تمرین کنیم
سوار ماشین شدیم یه خورده رفتیم که دکتر پیام داد بچه ها اینجا رو زود میبندن
تا شما برسید وقتی نمیمونه
بمونید همونجا تمرین کنید
اون شب یه خورده تمرین کردیم و خانم قدیریان رفت خونه خواهرش
ما سه تا هم رفتیم خانه مستند که بخوابیم
فردا صبح ساعت ۷
خانم قدیریان واتساپ: پاشید پاشید صبح شده
علی تو برو همه چیز های که نیازه رو جمع کن
چیزی رو جا نذاری
قیچی رو هم بیار
اون چند راهی رو هم بیارید شاید نیاز باشه
حسین پا شد لباسش رو که دیشب شسته بود اتو کنه
انقدر لباس چروک شده بود که وقتی اتو کرد تازه شد مثل یه لباس چروک معمولی
با وجود اینکه از قبل به اینکه چی بپوشیم فکر کرده بودیم اما توی این وقت نتونستیم کاری براش بکنیم
همینجوری یه چیزی پوشیدم رفتیم
کجا؟
قرار بود ساعت ۱۰ سالن مربوط به اختاتمیه باشیم
اما هنوز ساعت ۱۰ نشد
با بچه ها رفتیم یه جا تمرین کنیم
ارایه رو تمرین کنیم و محصول رو برای بار آخر تست کنیم
هی تمرین تمرین تمرین
من پریز رو تست کردم فهمیدم وااااااااااااااااای
بار آخری که میکرو رو پروگرم کردم یه خط کد رو اشتباهی پاک کردم و تایمرش خراب شده و کار نمیکنه
با ترس به بچه ها گفتم:آقا یه چیزی بگم ناراحت نمیشید
قلب همشون اومد توی دهنشون
فقط چند ساعت به ارایه مونده بود
محمد با ترس و خشم گفت چی شده؟
گفتم اگه پریزمون سوخته باشه ناراحت نمیشید؟
گفتن نه فقط میکشیمت
گفتم خوبه. تایمرش کار نمیکنه
یه لبخند زدم
اونام یه لبخند زدن
ولی به نظرم لبخندشون طبیعی نمیومد
گفتن همه چی رو بردارید باید راه بیوفتیم بریم
به من خیلی تایید کردن که علی پریز رو جا نذاری
همه چی رو بیار
جعبه. قیچی. دفترچه راهنما. سرپیچ. لامپ
من همه رو گذاشتم توی یه جعبه اوردم
داشتیم از آسانسور میومدیم پایین که یادم اومد یه چیز رو جا گذاشتم
اما نه سرپیچ بود نه پریز بود نه جعبه بود و نه لامپ
گوشیم بود
گوشیم رو جا گذاشته بودم
واقعا واقعا واقعا از اینکه بگم گوشیم رو جا گذاشتم ترس داشتم
اصلا وقت نداشتیم
ولی دودوتا چهار تا کردم فهمیدم که باید بگم وگرنه ممکنه دیگه دیگه گوشیم رو نبینم
بچه ها
بله
یه چیزی بگم؟
دیگه چیه علی؟
گوشیم رو جا گذاشتم
آه علی از دست تو
ببخشید. فکر کنم روی مبل گذاشته بودمش
آسانسور که رسید پایین محمد پیاده شد و ما برگشتیم بالا
گوشیم رو برداشتم و رفتیم پایین سوار ماشین شدیم که بریم حوزه هنری (محل ارایه فینال - اگه اسمش رو درست یادم باشه)
با وجود اینکه دیر کردیم و بد بهمون نگاه میکردن اما هنوز خودشون هم آماده نشده بودن (عوامل کارساز منظورم هست)
ما فکر کنم ساعت ۱۱ صببح اونجا بودیم و برنامه ساعت ۶ شب تموم شد
دیدن این همه صندلی و فضای به این بزرگی استرس ما رو مضاعف میکرد
برای اینکه به خودمون مسلط بشیم رفتیم بیرون چهارتایی دوباره تمرین کردیم تمرین کردیم تمرین کردیم
وضعمون بهتر شد
آرامش بیشتری پیدا کردیم
داور های عزیز برای اینکه ارایه ما رو بسنجن این بار جلوی ما نبودن کنار ما بودن تا برای موفقیت توی ارایه جلوی سرمایه گذار ها کمکون کنن
پس یه ارایه تمرینی برای داور ها رفتیم
هر سه عزیز خوششون اومد از ارایه
دکتر باستانی از پاور پوینتی که درست کرده بودیم هم خوششون اومد
پاور پوینتی که برگرفته از ارایه های شرکت اپل بود
یه صفحه کاملا سیاه و متن های کوتاه کوتاه در هر صفحه
ارایه خودمون رو با پاور پوینت کاملا هماهنگ کرده بودیم
کنترل پاور پوینت دست محمد بود و هماهنگی زمانی رو باید رعایت میکرد
اولین ارایه مربوط به آقای فرشچیان بود
ارایه بعدی مربوط به بست لایف
و ارایه آخر ما بودیم
رفتیم تو و ارایه دادیم و همونطور که دیدید یه خورده با استرس
اومدیم بیرون
ازمون پرسیدن به نظرتون خوب بود؟
جواب ما مثبت بود
خیلی خوشحال بودیم
موفقیت رو در چند قدمی خودمون میدیدیم
موفقیتی که دو ماه براش زحمت کشیده بودیم
موفقیتی که حاصل تلاش های چهارتایی ما به علاوه کمک های غیر قابل انکار دکتر سعدآبادی بود
چقدر لذت بخش بود که داشتم به این نتیجه میرسیدم که خواستن توانستن است
اون تلاش ها و شب بیداری ها و تمرین های ما الان قرار بود جوابش بیاد
خسته بودیم واقعا خسته
حسین که چند وقت بود که اصلا جای خواب نداشت تا اومد پیش ما
توی اون مدت که خانه مستند بودیم به دلیل موقعیت جغرافیای بدی که داشت رستوارن خوب گیر نمیومد و غذا ها به شدت گرون بود
انفدر ما سالاد اولیه نامینو خوردیم که داشت از چشممون میزد بیرون (هر چهار تایی ما)
ولی مهم نبود
این خستگی ها داشت تموم میشد
ما باید برای ادامه نسمارت آماده میشدیم
برای ایجاد خط تولید
برای تبلیغات و فروش
برای همکاری در توزیع
و...
پس منتظر نشستیم تا اسم نسمارت رو از داور ها به عنوان برنده بشنویم
داور ها اومدن بالا
قبل از اعلام برنده دکتر سعدآبادی از تماشاگران خواست که با دست زدن هاشون به تیم ها نظر بدن
تیم اول آقای فرشچیان -> صدای دست به قدری کم بود که من ناراحت شدم گفتم ای کاش من دست میزدم براشون
تیم دوم بست لایف -> خب بست لایف برای خودش همراه اورده بود (البته به ما هم گفته بودن میتونید کسی رو که میخواید دعوت کنید) و یه عده ای براشون دست زدن
تیم سوم نسمارت -> با وجود اینکه حتی یک نفر از فامیل های ما چهارتا اونجا حضور نداشت اما بیشترین صدای دست شنیده میشد. واقعا برام جالب بود به شدت جالب
اونا که اصلا ما رو نمیشناختن ما هم اونا رو نمیشناختیم پس چرا ما رو تشویق کردن؟
این اعتماد به نفس ما رو بالاتر بود
نوبت اعلام برنده توسط دکتر فردیس شد
من خیره شده بودم به لبهای دکتر فردیس و داشتم فکر میکردم توی گفتن نسمارت لب ها چطور تکون میخوره
کاملا خیره شده بودم و منتظر بودم اسم نسمارت رو بشنوم
برنده این دوره از مسابقه کارساز
تیم آقای فرشچیان
وای چشام سیاهی رفت
واقعا ما برنده نشدیم؟؟
به قول دکتر سعدآبادی همه تا قبل از اینکه مشت اول رو بخورن برنامه دارن
اینجا مشت اول ما بود و ما هیچ برنامه ای نداشتیم
کاملا نامید شدیم
تماااااااام فکر هایی که برای آینده داشتیم توی یک ثانیه از هم پاشید
رفتیم برای مصاحبه بعد از اعلام نتایج
و چیزی بود که دیدید
چهار تای ما گریه کردیم
در حدی که وفتی کارگردان اومد تو و ما رو دید گفت مراسم ختم گرفتید؟
چرا دارید گریه میکنید؟
و شروع کرد به دلداری ما!
به هرحال این اتفاقات افتاد
ما رفتیم دنبال وعده هایی که سرمایه گذار ها بهمون دادن
اما اتفاقاتی افتاد که جور نشد و به مشکل خوردیم
تا اینکه گفتیم منتظر پخش کارساز میمونیم (عده ای از سرمایه گذار ها با این هدف که دیده بشن میخواستن روی ما سرمایه گذاری کنن)
این برنامه تیر ۹۸ تموم شد و قرار شد مهر ۹۸ برنامه پخش بشه
ما گفتیم تا اون موقع تمام باگ های محصول رو میگیریم
حرفامون رو با تامین کننده ها میزنیم
همه کارها رو پیش میبریم تا جایی که در هنگام پخش برنامه محصول ما توی فروشگاه ها باشه و این برنامه باعث تبلیغش بشه
اما اون بدقولی سرمایه گذار ها و پخش نشدن توی مهر ماه ۹۸ باعث شد که به این هدفمون نرسیم
گفتن ممکنه دی ماه از شبکه سه پخش بشید
گفتیم باشه
یه خورده شل کار رو ادامه دادیم گفتیم وقتی پخش بشه جدی تر میگیریم (چون سرمایه گذار ها و کسانی که باهاشون صحبت میکردیم هم منتظر پخش برنامه بودن)
تا رسیدم به اسفند ماه یعنی ۸ ماه بعد از اختتامیه کارساز
گفتن عید از شبکه یک قراره پخش بشید
من شبکه یک رو دوست نداشتم ولی خوب چاره ای نبود
ولی یک هفته مونده به پخش قرار شد شبکه مستند پخش بشیم
و این شد که همون آرزوی مونده برای ادامه نسمارت هم بر باد رفت
هرچند که این اتفاق میتونست موجب رقم زدن اتفاقای خوبه دیگه برای گروه ما بشه
اما اینکه نشد باعث نمیشه ما از کارمون دست بکشیم
بهتره بگم باعث نمیشه من از کارم دست بکشم چون تصمیم بقیه اعضای گروه با من نیست
اما چه این گروه بمونه و چه از بین بره من روزای خییییییلی خوبی رو با این گروه داشتم
با تمام وجود از حسین و خانم قدیریان تشکر میکنم
همچنین از دکتر سعدآبادی که همیشه بیش از یک منتور برنامه کارساز برای ما زحمت کشیدن
اون روز های پر فراز و نشیب و اون زندگی چالشی به عنوان خاطرات خوش در ذهن من خواهد ماند و امیدوارم که بتونم چیزایی که در مورد کسب و کار از داورها و بچه ها یاد گرفتم در آینده استفاده کنم
شاد و پیروز باشید
علی فلاح
فرودین ماه ۱۳۹۹