یادداشت های من از کارساز

چیزایی که از مستند مسابقه کارساز یاد گرفتم

یادداشت های من از کارساز

چیزایی که از مستند مسابقه کارساز یاد گرفتم

یادداشت های من از کارساز

اتفاقات و خاطراتی که در مستند مسابقه کارساز برام رخ داد به همراه چیزایی که یاد گرفتم رو اینجا به اشتراک میگذارم

بایگانی

قسمت دوم

دوشنبه, ۱۶ مارس ۲۰۲۰، ۰۸:۰۹ ق.ظ

خب 

ما امشب باید کجا بخوابیم

نگران نباشید ما براتون یه اتاق در نظر گرفتیم فعلا اونجا باشید تا بعدا یه دفتر کار بهتون میدیم 

از شهرک غزالی تا خونه ای که قرار بود بهمون بدن رو با اسنپ رفتیم

وقتی رسیدیم دیدیم که یه اتاق توی مرکز اوج هست

همونجا مستقر شدیم

شام نداشتیم 

چی باید میخوردیم؟؟

هیچی نداشتیم :(

مگر یه چندتا بیسکویت که مامانم بهمون داده بود

به محمد گفتم یه خبر خوش

گفت چی؟

گفتم یه چند تا بیسکویت دارم ولی به شرطی میارم بخوریم که تمومش نکنیم چون ممکنه دوباره گشنمون بشه

گفت باشه

ولی متاسفانه بیسکویت ها رو که دیدیم دیگه همه چی یادمون رفت :|

ولی در عوض فردا شب دیگه غذا گرفتم

از این برنامه های سفارش آنلاین غذا نصب کردم

غذاها خیلی گرون بود

تا بالاخره یه خورشت قیمه ۱۱ هزار تومانی پیدا کردم

دو تا از همونو سفارش دادم

بعد از مدتی غذا رسید

من سفارش داده بودم نوبت محمد بود که بره بگیره

محمد رفت پایین برگشت

وقتی در رو براش باز کردم دیدم یه لبخند همراه با خشم روی لبهاشه :)

گفتم چیزی شده؟

گفت خودت ببین

غذا رو گرفتم دیدم فقط دو تا خورشته 

اونجا بود که فرق چلو خورشت قیمه و خورشت قیمه رو فهمیدم

نامردا نکرده بودن یه خورده نون بیشتر بزارن

ما مجبور شدیم که خورشت رو خالی بخوریم :/

 

تیم ما فعلا دو نفر بود

من و محمد

دکتر سعدآبادی منتور ما بود

خارج از برنامه دوستش داشتم 

ولی توی برنامه واقعا سخت گیر بود

ویس هایی که توی واتساپ برامون فرستاده هنوز موجوده

هنوزم که بهش گوش میدم استرس تمام وجودم رو میگیره

از یه طرف محمد که زیاد برنامه براش محمد نبود و بیشتر به یه هدف دیگه ای اومد بود برای شرکت در برنامه

از طرف دیگه اصلا نمیتونست توی قسمت مربوط به الکترونیک لامپ هوشمند بهم کمکی کنه

بنابراین من مسئول پیاده سازی این ایده بودم

تمام فشار ها روی من بود

هر اتفاقی که برای لامپ هوشمند میوفتاد از چشم من میدیدن

مثلا دیر روشن میشد یا رنگش عوض نمیشد یا هرچیز دیگه ای

این واقعا برام سخت بود

بعد از دو روز گفتن بیایید دکتر سعدآبادی یه جلسه ای مربوط به شیوه ارایه داره که باید شرکت کنید

رفتیم اونجا

سالن تئاتر بود

من اون روز رو دوست داشتم

بعد از اتمام جلسه به من و محمد گفتن پاشید بریم یه جا تمرین صحبت کردن بکنید

رفتیم توی یه پارکی

جای قشنگی بود

آقای کفاش کارگردانمون گفت که متن معروف شکسپیر رو بلند بخونید

نزدیک دو ساعت یا بیشتر اونجا بودیم

هزار بار من این متن رو خوندم و داشتم حفظ میشدم

تا بالاخره هوا داشت سرد میشد که تمومش کردیم و برگشتیم خونه

فردا روز سرنوشت سازی بود

باید جلو داور ها ارایه میدادیم

من یه متن مرتبط پیدا کردم که با محمد تمرین کنیم 

یکی از عناصر مهم در معماری نور و به تبع اون رنگ ها هستن .....

اون شب رو خوابیدیم

فردا صبج بیدار شدیم

صبحانه ای در کار نبود

فقط یه چایی ساز همراه چند تا نبات اونجا بود

همون رو آبش کردیم جوش اومد

چایی رو زدیم توش رنگ بگیره

بعدش نبات انداختیم توش و خوردیم

یه چایی نبات ساده برای صبحانه کفاف نمیده خدایی

اسنپ گرفتیم که بریم شهرک غزالی 

استودیو کارساز توی شهرک غزالی بود

تو ماشین با محمد همش تمرین میکردیم 

تا اینکه رسیدیم 

خوشبختانه این مرحله رو قبول شدیم و تونستیم جواز ورود به کارساز رو بگیریم

این بعنی ما باید تا یک ماه تهران میموندیم

بعد از مدتی که برگشتیم خونه باهامون تماس گرفتن و گفتن بیایید به فلان آدرس

کوچه قدیری 

فقط اینجاش رو یادمه

منطقه صادقیه بود

وسایلمون رو جمع کردیم اسنپ گرفتیم که بریم اونجا

یه کوچه پایینتر پیاده شدیم

خیلی گیج شدیم

یه خورده هم فحش خوردیم :))

تا اینکه بالاخره پیداش کردیم

رفتیم تو

گفتن اینجا دفتر کار جدید شماست

خب من توقعم بیشتر از این بود

(نگاه نکنید توی فیلم ذوق زده شدم - راستش کارگردان مجبورمون کرد وگرنه من مخالف بودم)

هرچند که خودشون اعتقاد داشتن که جای خوبیه

اون جا بود که گفتن باید تیمتون رو گسترش بدید

بدون اینکه به ما بگن خودشون تیم بچه های دانشگاه تهران رو بهمون اضافه کردن

یعنی اصلا من روح ام هم خبر نداشت که قراره بهمون اضافه بشن

من شخصا با این موضوع مشکل نداشتم 

ولی محمد دوست نداشت

چون من قول تمام جایزه رو به محمد داده بودم

اینجوری فقط نصف جایزه به محمد میرسید

هرچی با محمد صحبت کردم فایده نداشت

تا اینکه فهمیدم اون پایین داره صداش میاد

فهمیدم چه اتفاقی افتاده

رفتم پایین دیدم محمد داره با کارگردان بحث میکنه

آقا - هردو عصبانی

کارگردان از فرط عصبانیت پشت سر هم سیگار میکشید

من رفتم جلوشون رو بگیرم فایده نداشت

شاید بگید پس در حقتون نامردی کردن و این مورد رضایت شما نبوده

اما اگه الان از من یا محمد بپرسید میگیم این بهترین اتفاقی بود که ممکنه بود بیوفته

واقعا بعد از اینکه تیممون ۴ نفره شد من فشار از روم برداشته شد

تمام فشار هایی که گفتم روی من بود این دفعه به ۴ تقسیم میشد

دکتر سعد آبادی وقتی پیام میداد دیگه مخاطبش فقط من نبودم

تازه این اول ماجرا بود

وقتی بیشتر با بچه ها آشنا شدیم فهمیدیم تقریبا هدف هممون یک چیزه

بعد ها از کار کردن باهاشون لذت میبردم

همیشه سعی میکردم قدر اون روز ها رو بدونم چون میدونستم اگه بگذره بعید هست که برگرده

یه روز هایی رو با بچه ها تجربه کردم که توی این ۲۰ سال عمرم (الان میگید مگه تو ۱۹ سالت نبود؟ چرا بود اما اون برنامه از ۱۰ ماهه پیشه الان من دیگه ۲۰ سالمه) تجربه نکرده بودم

روز های خیلی خوب و خاطره انگیزی بود

به قدری آرامش داشتم و احساس راحتی میکردم که عوامل کارساز ازمون میپرسیدن که شما دلتون واسه خانواده تنگ نشده

واقعیتش جوابمون مشخص بود

با وجود بچه زیاد دلتنگ نبودیم

البته غیر از یک روز که من به مامانم زنگ زدم

صداش رو که شنیدم بغض گلوم رو گرفت

نتونستم ادامه بدم

فقط گوشیم رو گرفته بودم کنار گوشم و به صدای مامانم گوش میدادم و گریه میکردم

میگفت الو علی صدات نمیاد

منم اصلا نمیتونستم صحبت کنم

تلفن رو قطع کردم

یه خورده گریه کردم و سعی کردم خودم رو آروم کنم

برای اینکه نگران نشه دوباره زنگش زدم و بهش گفتم ببخشید قطع شد

سلام برسون

کار نداری؟

خداحافظ

غیر از این مورد و یک مورد دیگه - خیلی کم پیش اومد که دلتنگ بشیم (یا بشم)

وقتی میرفتیم دفتر دکتر سعدآبادی و دور میز جمع میشدیم تا گزارش کار بدیم و دکتر جمع بندی کنه هم خیلی خوب بود

من عاشق خنده های دکترم

بخصوص اون لبخندش که بعضی وقتا برای اینکه جلو خنده اش رو بگیره لبخند میزنه

امیدوارم به زودی دومادی دکتر رو ببینیم

 

پایان قسمت دوم

  • علی فلاح

نظرات (۸)

خیلی خوب مینویسی!

بنظرم این خیلی جالب هست که پشت صحنه ی چیزی که ما از تلویزیون میبینیم، را برامون مینویسی

دمت گرم

پاسخ:
آره 
تازه اتفاقات خیلی بیشتری افتاده
ما نزدیک ۲ ماه کامل تهران بودیم
انشالله اگه وقت بشه ادامه اش رو هم منویسم😁

خوندن خاطراتت منو برد به اون روزها.قلمت خیلی روان و گیراهست

پاسخ:
متشکرم
لطف دارید ⁦⁦⁦😄

چقدر خوندن این خاطرات جالبه چون واقعا اصلا فکرش رو نمیکردیم این چیزا هم پیش میاد و من خودم فکر میکردم همه چیز مثل اتفاق توی برنامه س و خیلی اوکیه اوضاع.

 

اتفاقا میخواستم بپرسم غذا و رفت‌ و آمد و اینا هزینه ش با خودتون بوده یا با برنامه که خب فهمیدم:))

 

ما منتظر بیشتر نوشتنتون هستیم. زودتر لطفا :)

پاسخ:
دیگه برنامه تموم شد
بعیده چیز جدیدی بنویسم :/

چرا خب؟؟؟

 

شما دوماه درگیر برنامه بودید ولی فقط دو قسمت نوشتید...

پاسخ:
وقت نشد بیشتر بنویسم
یه قسمت دیگه هم نوشتم الان منتشرش میکنم
یکی دیگه هم مینویسم میشه چهار تا

سلام😊

بعداز تاکید حرفات باید اینو هم فراموش نکنیم که اولا برنامه ای(مسابقه و...) در باره کارآفرینی در تلویزیون اون طور که باید ساخته نشده وتیم کارساز بااینکه تجربه زیادی تو این قضیه نداشتن اما موفق بودن .تنها برنامه ای که دراین زمینه موفق بوده مسابقه میدون هست که اون هم بهترین زمان و شبکه دراختیارشه وتیزرش از هر شبکه ای پخش میشه ولی بازهم به اندازه ی کارساز جذاب نیست...من که امیدوارم فصل دوم هم ساخته بشه داورها هم بهتر بشن (البته به جز دکتر سعدآبادی)درکل ممنون😉

 

راستی دکتر سعد آبادی مجرده  یا نه داماد شده ......هنوزم باهاشون  درارتباطی؟؟؟

🤓🤓🤓🤓🤓🤓🤓🤓🤓🤓😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏🤔🤔

پاسخ:
سلام 
آره دکتر هنوز مجرده
ما هنوزم باهاشون ارتباط داریم چون دکتر فوق العاده خوبن و به فکرمونن
دختر خوب سراغ دارید معرفی کنیم بهشون :)


سلام به سوالی برام پیش اومده

مگه دکتر سعد آبادی متولد چه سالیه؟؟؟؟؟

فک کنم آبان ماهیه :-)

پاسخ:
سلام
دکتر متولد 67 هستن اگه درست یادم باشه
نمیدونم متولد چه ماهی هست 

توسایت کارساز نوشتند متولد ۶۸

اینبار اگه تماس گرفتی روز وماه تولد دکترو لطفا بپرس...

🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏

پاسخ:
ازشون پرسیدم
دکتر متولد ۷ مهر ۶۷ هستن.

دمت گرم که پرسیدی 

تواین روزای کرونایی دوتادادشاودکتر سعدآبادی چیکارامیکنید😉؟؟؟

به ماهم پیشنهاد بدید😊

پاسخ:
هیچی ما با وجود علاقه قلبی که به دکتر داریم اما بعد مکانی داریم و آخرین باری که دکتر رو حضوری ملاقات کردیم ۱۴ آذر ۹۸ بود که برای پروژه نسمارت یک بار دیگه ۵ نفری دور هم جمع شدیم و از اون موقع دیگه هم رو از نزدیک ندیدیم و ازشون چندان خبر نداریم
من و محمد هم که هر کدوم داریم برای خودمون جدا کار میکنیم!
در حال حاضر نسمارت رو کنار گذاشتیم و هرکدوممون برگشتیم سر زندگی خودمون
ولی من دارم روی یه پروژه ای کار میکنم که شاید به زودی چیزای بیشتری راجع بهش بنویسم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی