یادداشت های من از کارساز

چیزایی که از مستند مسابقه کارساز یاد گرفتم

یادداشت های من از کارساز

چیزایی که از مستند مسابقه کارساز یاد گرفتم

یادداشت های من از کارساز

اتفاقات و خاطراتی که در مستند مسابقه کارساز برام رخ داد به همراه چیزایی که یاد گرفتم رو اینجا به اشتراک میگذارم

بایگانی

قسمت سوم

پنجشنبه, ۱۹ مارس ۲۰۲۰، ۱۲:۰۳ ب.ظ

ما چندتا اسم انتخاب کرده بودیم اما هیچکدومش مورد پسند من نبود

فکر کنم محمد هم نمیپسندید

راستش به اسم های ایرانی دم دستی اعتقادی نداشتم

از اسم های ایرانی قدیمی هم خوشم نیمومد

نمیدونم چرا ما ایرانی ها هرچی میخوایم بسازیم اسمش رو میزاریم آریا؟؟؟

یعنی کلا اگه اسم تمام محصولات ساخت ایران رو کنار هم بزاری میبینی تعداد خیلی زیادشون مثل همن

من نمیخواستم اسم شرکتمون یه اسم پیش پا افتاده باشه

اما به قول حسین که میگفت هرکس ایراد میگیره باید پیشنهاد هم بده

من هیچ پیشنهادی نداشتم

چیزی که توی ذهنم بود این بود که من از کلمه زٍن (zen) خوشم میومد

به حساب خودم اول کلمه زندگی بود

سعی کردم با این اسم بسازم

اسم سیستم عامل سامسونگ که تایزن هست اومد توی ذهنم

منم سعی کردم بر همین وزن یه اسم با معنی انتخاب کنم

از اینکه اسمم ترکیب فارسی انگلیسی باشه ابایی نداشتم

توییزن به نظرم اسم خوبی میومد

به معنی تووو + ایزی +‌زندگی یعنی زندگی خیلی آسان

که هدف ما هم همین بود

به بچه ها پیشنهاد دادم اما اصلا استقبال نشد

گذشت تا اینکه یه روز ما رو مجبور کردن که حتما سریعتر باید یه اسم برای برندتون انتخاب کنید

با بچه نشستیم توی دفتر و هرچی به ذهنمون میرسید پای تخته نوشتیم

من آخر سر توییزن رو پیشنهاد دادم

یه اسم دیگه هم به ذهنم رسید

هایزن

به معنی زندگی بلند و بالا و با کلاس

البته برداشت بچه ها از هایزن به معنی سلام زندگی بود

به نظر بچه ها هم از اینا بدشون نمیومد

توی اون بی اسمی. توییزن اسم خوبی به نظر میرسید

با دکتر باستانی صحبت کردیم

ایشون خوششون اومد

دکتر باستانی هم از کلمه زن خوششون میومد

من چون اهل کامپیوترم دوست داشتم یه حرف ایکس توی اسم برندمون باشه

پس پیشنهاد دادم که هایزن رو به این صورت بنویسیم hiXen به نظر که قشنگ میومد

تقارن حروف هم داشت

اما وقتی رفتیم توی استادیو که نام برندمون رو به داور ها اعلام کنیم با مخالفت هایی رو به رو شدیم که کلا کنسل شد

بعد آقایی که مسیول برندینگ و طراحی لوگوی ما بود (اسمشون رو یادم نمیاد)

نسمارت رو پیشنهاد کرد

هرچند شاید توی فیلم، نسمارت پیشنهاد من باشه اما در واقعیت این نیست

شاید فکر کنید این مستند کارساز هم پس همش فیلمه

اما نه اینطور نیست

برخی از صحنه های جزپی فقط شامل پشنهادات کارگردان ها بود

غیر از اینا واقعا ۹۹ درصدش مستند بود

نسمارتِ بنفش آبی شد برند ما

حالا ما باید نسمارت رو به چیزی که میخواستیم تبدیل میکردیم

من همیشه در نظرم نسمارت باید یه شرکت مثل سامسونگ میشد اما بچه ها اینو بلند پروازی میدونستن و به همون کلید و پریز هوشمند در ابتدا و محصولات هوشمند در ادامه اکتفا کرده بودن

بهمون گفتن باید یک محصول اولیه قابل ارایه داشته باشید (پرتو تایپ فکر کنم)

یا خداااا

این کار اکثرش بر عهده من بود

تولید یک محصول 

باید برد رو طراحی میکردیم

قطعات رو بررسی میکردیم 

بازار میرفتیم میخریدیم

برد رو چاپ میکردیم

مونتاژ میکردیم 

تازه نوبت به قالبش میرسید

 

قالبش هم در ابتدا با من بود

یعنی همکاری با دکتر ابیانه برای طراحی قالب بر عهده من بود

ولی بچه ها دیدن وظایف من سنگین شده 

اومدن کمک و با هم روی قالبش کار کردیم

یه مشکلاتی سر قالب پیش اومد که مجبور به باز طراحی شدیم

اون روز ها روزهای پر استرس من بود

هروقت یکی اپ اندروید نسمارت رو باز میکرد تا پریز رو تست کنه من هزار بار بسم الله میگفتم که فقط کار کنه

ترس داشتم که یه چاییش باگ داشته باشه

تا آخرش توی برنامه همین اتفاق افتاد :/

خب درستم هست

یه چیز نباید حتی توی یک مورد کوچیک هم مشکل داشته باشه

البته من نمیخواسم محصولم باگ داشته باشه اما چون این برنامه نویسی بود اهمیتش کم بود چون به نظرم فعلا سخت افزار که یکبار طراحی میشه و هزاران بار مونتاژ میشه باید بینقص باشه

هرچی باشه برنامه رو میشه آپدیت کرد یا عوض کرد

ما از ماژول وایفای استفاده کردیم که توی بازار رایج هست

متاسفانه اونجا بود که فهمیدم این ماژول به شدت به کیفیت برق ورودی اش حساسه اگه برق ورودیش درست نباشه زود میسوزه یا اصلا کار نمیکنه

اصلا پایدار نبود و خدا میدونه من چقدر سر این موضوع اذیت شدم

من که طراحی برد بلد نبودم 

توی دیوار تهران سرچ کردم طراحی PCB

یکی شماره گذاشته بود و گفته بود که من طراحی پی سی بی انجام میدم

باهاشون تماس گرفتم

گفتن باشه مشکلی نیست

ما فردا صبح اساس کشی داریم بعد از ظهر کار رو شروع میکنم

گفتم باشه

در حالی که ما به شدت عجله داشتیم

بعد از ظهر فردا زنگش زدم

گفت ببخشید نشد. از فردا صبح استارت میزنم

فردا صبح باید میرفتیم برای ارایه جلو داور ها 

بچه ها گفتن برد چی شد

گفتم قراره طراجی کنه

گفتن پس کی؟

گفتم همین امروز

گفتن یه زنگ بزن ببین در چه حالیه

آقا زنگش زدم جواب نداد

پیام داد که ببخشید من نمیتونم برد رو براتون طراحی کنم

واااااااااااااااااااای

بعد از دو روز معطلی باید چیکار میکردم

به شدت حالم ناخوش شد

احساس خوبی نداشتم

تمام تیم منتظر من بودن

وقتی برگشتیم خونه

رفتم توی اینترنت سرچ کردم که طراح برد پیدا کنم

یه شماره ای رو از یه سایت مخروبه پیدا کردم

زنگ زدم گفتم شما طراحی برد هم انجام میدید؟

گفت من نه ولی این شماره رو یادداشت کن زنگش بزن اون انجام میده

اینجا شروع آشنایی ما با آقای لطفی بود

من به محمد گفتم دارم میرم پیش یه نفر 

گفت کیه؟

گفتم یه نفره دیگه چیکار داری کیه؟

گفت نه من باید بدونم کیه خب

گفتم طراح برد هست قراره پی سی بی طراحی کنه واسمون بهتره حضوری برم

گفت باشه برو

تا دم در رفتم آقای مرزوقی (از عوامل خووووب برنامه)‌ زنگم زد 

گفت علی داری کجا میری؟

گفتم عه! شما از کجا میدونید من دارم میرم بیرون؟

گفت محمد گفت

من :|

آقای مرزوقی :(

محمد :)

کبابی بغل خونه مون (؟)

متاسفانه صاحب کبابی بغل خودنمون از ماجرای ما خبر نداشت و واکنش خاصی نشون نداد

گفتم خب اشکالی داره؟ دارم برای برد میرم بیرون به خدا

گفت وایسا ما هم باهات میاییم

من گفته بودم توی تهران برای خانواده دلتنگ نمیشدم منظورم حضور به موقع برو بچ همینجاها بود

گفتم اووووووف

باشه

یه نیم ساعت بعد با دو تا ماشین مجهز اومدن دنبالمون

گفتن میخوایم فیلم بگیریم محمد هم باید بیاد

دلم خنک شد

سوار شدیم رفتیم مغازه علی لطفی 

راه خیلی زیاد بود واقعا خوشحال شدم که تنها نیومدم

 

پایان قسمت سوم

  • علی فلاح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی